می فهمم که آدم هایی هستن با یه سری مشکلات که دردهای من براشون خنده دار بنظر میاد. میفهمم که اصلا شاید دردی که دارم ازش حرف میزنم به نظر خیلیا واقعی نباشه و فکر کنن که من فقط یه بچه لوس و ننرم. 

خودم هر روز به این فکر میکنم که آیا من یه بچه لوس و ننرم؟ یا جدی دارم اذیت میشم؟ وقتی وبلاگ بعضی ها که از قدیم دنبال میکردم رو میخونم میبینم که چقدر مشکلات بدی دارن و چقدر قوی ن. یا لااقل چقدر قوی بنظر میان! و در عوض من، سر چه چیزایی ابراز ناراحتی میکنم!

بعد به این نتیجه رسیدم که بعضی مشکلات خیلی عظیم هستن و واقعا تحملشون سخته. اما مشکل من خیلی ریز و کوچولوعه. مث یه سوزن خیلی باریک میمونه. یه سوزن که هر بار توی قلبم فرو میره. شاید بیست سال اول تحملش راحت باشه ولی بعد یواش یواش دیگه چیزی از اون قلب باقی نمیمونه. و بعد منفجر میشه در حالیکه همه انتظار دارن باز هم صبوری کنی اما تو دیگه نمیتونی و مغزت داره از این همه نفهمی آدمای دور و برت تیر میکشه.

دارم هر روز به خودم ثابت میکنم که من لوس و ننر نیستم. من دارم برای احترام خودم میجنگم. برای عزت نفس خودم می جنگم و هر جنگی هم تلفاتی داره که اونم در این مورد خودم هستم. ولی ترجیح میدم بمیرم اما دیگه کسی بهم توهین نکنه چون دخترم. بهم توهین نکنه چون زور بازو ندارم. منو کمتر از خودش نبینه چون صبوری میکنم و حرفی نمیزنم. هر وقت عصبانی و ناراحته منو زیر دست و پاش له نکنه چون مهربونم. واقعیت اینه که میتونم باز هم تحمل کنم، اما نمیخوام تحمل کنم. من ضعیف نیستم، قابل احترامم و همه باید اینو بدونن. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عکس نوشته شهدا گیسوی در هم قصر یخی 2 مقالات ساختمانی گروه حفاظتی سپاس پایان نامه معماری Kathy سبک زندگی اسلامی ایران فیلم سایت مرجع دانلود فیلم و سریال Annie